شی گیاهک جوان داشت. انتخابی نداشت یا باید بستر خود را میشکست و آزاد میشد یا باید ریشه های خود را میس
شی گیاهک جوان داشت. انتخابی نداشت یا باید بستر خود را میشکست و آزاد میشد یا باید ریشه های خود را میسوزاند تا بمیرد و درد را دیگر تحمل نکند.نورگیرکودکی اش را دوست داشت و گیاهان پیر را. اما او وارد دنیایی شده بود که هم مکانی فکر و جسمش را می بایست... فکرش ریشه هایش را به سمت نا متعارف میکشاند.سکوت کرد تا هیاهوی جان ها بخوابدd in قرص تاخیری
و او بیدار شود. صبور بود. و به زمان فرصت داد. فردا که چشم گشود احساسی در وجودش تردید راچون ترکه ای به بدن آرزوهایش میزد.
پدرش برگ های خشکیده را کنار زد و آثار تا